من راهی تو ام



یاد بابا افتادم که وقتی میخواست به مرغ های مریضش دارو بده سرشون رو میگرفت بالا و با انگشت شصت و اشاره انتهای نوکشون رو فشار میداد، نوکشون رو باز میکردن و بابا دارو رو توی دهنشون میریخت. حتی اگه دلم نمیومد چاره ای نبود، سرش رو آوردم بالا و آروم دو طرف نوکش رو گرفتم. با لبه ی نازکِ ظرفِ آبش نوکش رو باز کردم و آبِ گندم های پخته شده رو ریختم توی دهنش، مثل اینکه جام آخر رو نوشیده باشه سرش خم شد، کنترلش رو برای نگه داشتن بدنش روی پاهاش از دست داد و وزنش رو روی یک طرف بدنش انداخت، سرش آهسته خم تر و خم تر شد و روی خاک قرار گرفت. نمیدونستم چیکار کنم، میدونستم این یعنی داره از بین میره. سردرگم شده بودم. چشمام پر از اشک شد. بلند شدم دور شدم تا لحظه ی جون دادنش رو نبینم. رفتم کمی دور تر. گریه امونم نداد. بغضم ترکید. شاید اگه کسی کنار پنجره های ساختمون بغلی بود صدای منفجر شدن بغضم رو میشنید. زنگ زدم احسان. احسان فکر کنم زنده نمونده» چی شده؟» نمیدونم. ازش دور شدم.» گفت الان میاد. راه رفتم و راه رفتم و راه رفتم. 

احسان وارد اتاق میشه و بلادرنگ میپرسه آب چقدر بریزم؟» داره در مورد شربتی که مایعش رو چند دقیقه پیش درست کرده بودم میپرسه. چشمم بهش میافته مثل همیشه که پر از اندوهم و تا چشمم بهش میافته میزنم زیر گریه. اشکام سرازیر میشه. میاد جلو. چرا گریه میکنی؟» چیزی نمیگم به نظرم گریه کردن برای یه جوجه کفتری که یک روز هم مهمونمون نبود غیر منظقی و مسخره میاد. چیزی نمیگم. چی شده. برای چی گریه میکنی» بهتره که بگم. برای پرنده.» میپرسه پرنده چی شده» واقعا این چه سوالیه. دوباره میپرسه چی شده پرنده.» میگم پرنده دیگه» میگه اون که دو ساعت پیش تموم شد. راست میگه. دو ساعت پیش بود و من هم براش عذاداری کرده بودم. ازش خواستم بهم دستمال بده و تنهام بزاره. ادامه دادم:

راه رفتم و راه رفتم و راه رفتم. احساس کردم پشت جعبه، پشت همون جعبه ای که از 4 بعداظهر دیروز تا 3 امروز کفتر رو توش گذاشتم، چیزی شبیه گربه هست. گربه بود. نفهمیدم چطوری پریدم جلوش و سرش داد زدم که در رفت و 300 متر اونطرف تر ایستاد. حالا من نزدیک پرنده شده بودم و میدیدم که چجوری آروم روی خاک دراز کشیده. کنارش نشستم. سمتی که گربه ایستاده بود. به گربه نگاه کردم 300 متر اونطرف تر زیر ماشین زل زده بود به من و پرنده. زنگ زدم بابا. شاید هنوز زنده باشه، شاید بابا بدونه چیکار کنم براش. شاید باید از همون اول بهش دارو میدادم. چرا زودتر بهش غذا ندادم. چرا دیر فهمیدم انقدر حالش بده. چند دقیقه پیش که از توی کارتن درش آوردم و گذاشتمش روی خاک مثل کسی که نفسای آخرش رو میکشه نوکش رو باز و بسته میکرد. من از فرصت استفاده میکردم و وقتایی نوکش باز میشد با گوشه انگشتم گندم های پخته له شده رو توی دهنش میزاشتم اما قورتشون نمیداد همونجا میموندن تا وقتی که بهش آب گندم ها رو دادم و سرش خم تر و خم تر شد. بابا گوشی رو برداشت: سلام بابا خوبی؟» گربه هنوز همونجا بود. شاید نزدیک تر هم اومده بود. سلام بابا. بابا داداش پریروز یه جوجه پرنده از گوشه خیابون پیدا کرده بود. داد من ازش مراقبت کنم. حالش خیلی بده. چیکار باید کنم؟» صحبت ها به نتیجه ای نرسید. بابا گفت احتمالا از اول مریض بوده. والا فرار میکرد، نمیموند تا بگیریمش. گفت به مامانش نیاز داره که بهش غذا بده. گفت کاری نمیشه کرد. حتی در مورد دارو هم پرسیدم. گفت کارساز نیست. پرنده باید غذا میخورد. از بابا تشکر کردم و قطع کردم. گربه هنوز وایساده بود و ما رو نگاه میکرد. احسان رسیده بود بالای سرم. ازش خواستم گربه رو فراری بده. و اومد بالای سرم. مثل مردی که دختر کوچولوش دچار تنش روحی شده باشه. خیلی آروم بهم گفت حالا کجا دفنش کنیم. از اینکه این پیشنهاد رو میداد ممنون بودم. بابا همیشه وقتی جوجه ای ازمون از دنیا میرفت میگفت بزار حداقل گربه ها سیر بشن. بابا با چرخه ی طبیعت خو گرفته بود. اما من فقط با اون جوجه کفتری که 24 ساعت هم مهمونمون نبود خو گرفته بودم. از نگهبانی مجتمع بیل آورد. خاک  کنار باغچه رو کند. اولین باری بود که میخواستم به یه حیوون بی جون دست بزنم. یکی از کاغذ های توی کارتن رو برداشتم. کاغذ هایی که گذاشته بودم تا دستشویی کفتر کف کارتن رو کثیف نکنن. اما اصلا دستشویی نکرد، یا اگه بود فقط آب بود. برداشتم و با یه دستم کفتر رو گذاشتم روی کاغذ. کاغذ رو دورش پیچیدم و کنار بیلی که احسان نگه داشته بود گذاشتمش. روی پرنده خاک ریختیم، کارتن و ظرف آلمینیومی آب کوچیک رو دور انداختیم و اومدیم بالا. خونه انگار کم نور تر شده بود. داغ بزرگی نبود. اما دلم میسوخت. بعضی وقتا از اینکه چرا هر چی امکانات هست در اختیار انسان هاست دلم میگیره. بعضی وقتا از غربت پرنده ها و حیوونایی که هر روز تلف میشن، در حالیکه خیلی ساده میتونستن زنده بمونن دلم میگیره. طبیعیه. زیاده. ولی این اندوه من رو کم نمیکنه. بیشتر میکنه. چند برابر میکنه. به اندازه همشون.

 

اونی که گوشه بالاست ظرف آبش بود.

و جلوش دونه های گندم له شده ای که ازش خواهش میکردم بخورشتشون .

+ گذاشتن این عکس اصلا ساده نبود


سکوت چنبره زده است دور اتاق و رکود مثل خوره به جان در و دیوار خانه افتاده. تیک تاک عقربه ی ثانیه شمارِ ساعت کهنه خانه، از پشت دیوار، بلند تر و واضح تر از همیشه می کوبد بر سر خانه. دیوار ها می لرزد و با هر ثانیه اش قلب دخترک را تکان میدهد. 

دراز کشیده است روی تخت. زمستان است. گرگ و میش غروب پنجشنبه. پس پس بخاری مثل پیرزنی در دامان فرزندش نفس های اخرش را میکشد. باد زوزه میکشد و از لای درز پنچره های زهوار در رفته ی سبز رنگ میخزد داخل اتاق و بیخ گوشش هو هو میکشد. 

پتو را از روی خودش کنار میزند. صدای به هم ساییده شدن برگ درختان بلند میشود. بلند میشود و پاهایش را از لبه ی تخت پایین میگذارد. اتاق 16 متری دیوار هایش را مثل چنگال شیر طماعی دورش محاط کرده است. نور ابی رنگ کم سوی بخاری، رو به خاموشی میرود. پژواک زوزه ی باد و تیک تاک ساعت در هم می پیچد. صدای مهیبی می سازد و در سیاهه ی انتهای اتاق بلعیده میشود.

چشمانش قرمز شده است گویی چنگال کسی از درون جمجمه اش چشمانش را می چلاند. یک قطره اشک از گوشه چشمش پایین میاید گونه اش را می بوسد. و مهمان پیراهنش می شود خانه تنگ است و تاریک مثل قبر. دست و پاهایش سرد است. سایه ی بی جان درختان با هر سیلی باد روی سینه ی سفید دیوار، شلاق وار تکان میخورد. حیاط بزرگ است  و پردرخت، عمیق است و درنده، خوف ناک و ملتهب، چنگ می اندازد و خیال را به اعماق تاریک و جنون آمیز خودش می کشد. 

چشمانش را می بندد، کسی درون جمجمعه اش فریاد میشکد چنگ می زند بین موهایش، تلاطم و غلیان در هم می امیزدش. روی تخت می افتد و در هم می پیچد. سرش را دو دستی چسبیده است و ناخن هایش را بین موهایش فرو کرده است. در هم می پیچد. خانه تنگ است و تاریک مثل قبر. بخاری جان میکند. انگشتانش را رها میکند. از سرش داغی بلند میشود. 

زنی بلند قد بین چهارچوب در ایستاده جوان است و شاداب. گوشه ی چشمش چروک صیقل داده شده ای نشسته است. موهای فر خورده و مرتبش را گیره زده و پیراهن گلریز خاکی رنگ بلندی پوشیده است.

لبخند میزند.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نیمه سنگی بر لب دریا دکتـــــــــــر شـــــــاد نسیم توحید موسسه حرف آخر کلکسیون حمید ( تمبر , سکه , اسکناس , کبریت ) مجموعه ای از هیچ designfile24ir جدایی عاشق naztarinhamatlab iakar